پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۳۳۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

من فوراً از جا برخاستم و با برگشتن به عقب از کمند و طلا فاصله گرفتم و به سمت پلیس ها رفتم. توجّه نکردم در کجای بحث هستند و فوراً رو به زن پرسیدم:
- امیررضا از کی خوراکی می‌گرفت که شما دوست نداشتید؟
نگاهش را به طرفم چرخاند و گیج پرسید:
- چی؟!
سرگرد بابایی و بقیه پلیس‌

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    00

    خدایش مادر دانیار سر حاملگی این ازکدوم بی فکروهمه دان تیکه گرفته خورده به اون رفته، یکی به من بگه؟

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    😂😂😂🤣 بدون اطلاعم

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    00

    دانیاردرواقع کل ماجرابهت ربط نداره نه فقط سوال سرگرد

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    😂😂😂🤣

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.